شبها آمدند و روزها سپرى شدند و تو همان خوب ديروزى...در انتهاي نگاهت كلبه ميسازم تا مبادا بگويي از دل برود هر آنكه از ديده برفت.....آرامش آن است که بدانی در هر گام دست تو در دست خداست. لحظه هایت آرام.....آنکه خاطر تو را می خواهد حتما نفسی می خواهد، نفسم باش که خاطر تو را می خواهم...قشنگترین نگاهم را برایت کنار گذاشتم تا بدانی دیوانه وار دوستت دارم ....سرم را روی شانه ات بگذار تا همه بدانند \" همه چیز \" زیر سر من است....کوچه را دیدی به وقت شب چقدر تنها میشود ، بی تو از آن کوچه ام تنها ترم....
در یادم نیست که چقدر برایت گریه کردم ... شاید کمی غم دوریت کافیست تا اشک مرا در آورد ، اما این روزها دلم از جنس سنگ شده است ... نمیدانم شاید خودم اینطور فکر میکنم شاید هم واقعا غم دوریت مرا از خود بدر کرده ... دلم واسه دلتنگی تنگه .. اما دیگر دلم برایت تنگ نمیشود ... شاید حسم به تنفر تبدیل شده ... آری خیانت کردنت مرا داغون کرد .... به هر حال دیگر قلبم غصه تو را نمیشناسد ..... وقتی غمت در قلبم را میزند ان را راه نمیدهد .... شاید عشقت از دلم رفته است .... اماااا فقط یک نگاهت کافیست تا دوباره عشقت را در دلم زنده کند .... اماا حیف تو خودت را از من دور میکنی.... اخرش هم این عشق تموم میشه .. میدونم یه روز میفهمی ولی .... اون روز دیگه دیره .... میدانم برق چشمانت را کس دیگر دارد .... میدانم که چند سال است دلت با اوست ..من هم دیگر با غمت کنار آمده ام ... نگران من نباش ، تو که خوش باشی حال من هم خوب است ... ولی این را بداان دلی که از طرف تو شکست دیگر دل نیست ... شاید نامش دل باشد ولی باطنش سوخته است ... قلبم سوخته و دیگر چیزی برایش مهم نیست .... شاید از سنگ شده ... اما هنوززم عشقت را در دل دارم .... بیقرارت نیستم دیگر ، شاید به خاطر این است که چند وقتیست تو را ندیده ام .... خیالت راحت باشد ، هیچکس در هیچ کجا جای تو را نمیتواند در قلبم بگیرد .... حرفهایم در دلم مانده اند .... جایت خیلی خالیست در تنهایی هایم ... اما افسوس که تو هیچوقت پیشم نبودی که بخواهی در تنهایی همدمم باشی ... خلاصه میگویم ، هنوز هم حسرتت در دلم هست ... نمیدانم روزی میتوانم فراموشت کنم یا نه ... نمیدااااااانم .... حتی چشمانم نمیتوانند تورا فراموش کنند ... چه برسد به دلم که هنوز پیش تو است ..... حرفهایم تمامی ندارند ، آنقدر مینویسم تا شاید این حرفها روزی به دستت برسد ..... امید واهی به خود میدهم ، شاید قلبم هنوز هم منتظر امدن توست ... با این که از بودنت باا دیگران با خبرم ..... هیچوقت نا مهربانی هایت را به دل نگرفتم .... ولی فهمیدن بودنت با کس دیگر مرا از خود بدر کرد ..... میدانم حرفهایم تکراری اند ولی باز هم میگویم ....... دووستت دارمممم ..............
برو ای خوب من، هم بغض دریا شو ، خداحافظ .... برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ.... تو را با من نمی خواهم که ما معنا کنم دیگر.... برو با یک “من” دیگر بمان ما شو، خداحافظ....
همه چیز زود شروع شد ... عاشقی ... دلتنگی... رفتن... تو... … اما نمیدانم چرا تمام نمیشود : عشق تو در من ......................
حرفت که می شود با خنده می گویم : یادش بخیر ، فراموشش کردم اما نمی دانند هنوز هم کسی اشتباه تماس می گیرد سست میشوم که نکند تو باشی
تعداد صفحات : 4